پارت ۶
برگشتم که..دیدم چیزی داره به در کوبیده میشه و صدای شکستن میاد
زود برگشتم و قفل در و باز کردم که
همون لحظه شلاق به طرفم پرت شد
با دستم شلاق و گرفتم
به داخل اتاق نگاه کردم هر چی دستش میومد و پرت میکرد
این دختر روانی شده
چرا یهو اینجوری شد
کاری بهش نداشتم و فقط نگاهش میکردم
وقتی همه چیز و شکست البته بیشتر وسایلِ ها شیشه نبودن و نمیشکستن
خودش و روی زمین انداخت و گریه میکردم
دلم براش سوخت وارد اتاق شدم و جلوش ایستادم
سرش پایین بود و فقط گریه میکرد یعنی انقدر اینجا عذاب کشیده که اینجوری شده
دستم و روی سرش گذاشتم ولی سرش و عقب برد
+:بب..خش...ید.. من این..جا رو.. تمی.ز میکنم
درحالی که داشت اشکاش و پاک میکرد این و گفت بعدم سرش و بلند کرد و با خنده بهم نگاه کرد
اه .. هم داره گریه میکنه هم میخنده
پس عذاب کشیدن واقعا اینِ الان درک میکنم چرا گریه نمیکرد و فقط بی صدا اشک میریخت
گریه کردن دردش و کم میکنه ولی خندیدن باعث میشه دردش و توی خودش بریزه و نشون نده
الآنم میخواد همین کار و انجام بده جلوی من میخنده تا نفهمم حالش بده
و خب این نشون میده که واقعا تنهاست
بلند شد و وسایل تمیز کاری که هنوز گوشه ی اتاق بودن و برداشت توی
این حال میخواد اینجا رو تمیز کنه
اصلا به من چه چه ربطی به من داره
هر کاری بخواد میتونه بکنه
یهو انگار چیزی یادش اومد و به سمتم برگشت.
درحالی که داشت نگام میکرد به آینه ی توی اتاق اشاره کرد
+:می..تو..نم .. بپر...سم.. این.. بر..ای .
چیه (لکنت)
-: وقتی کسی از دستور من سرپیجی کنه به این اتاق میاد و به همون صندلی جلوی اینه بسه میشه تا وقتی شکنجه میشه خودش و ببینه و بفهمه که جلوی من یه آدم بی ارزش بیشتر نیست (سرد)
+:اوهوم
سرش و برگردوند و وسایل و برداشت وقتی داشت دنبال دستمال میگشت خمیازه ی کشید
وقتی به فکر آدمای دیگه هستی همین میشه ..
از اتاق بیرون اومدم و پله ها رو بالا رفتم آماده شدم و لباسای مشکیم و پوشیدم
اصلحه ام و پشتم گذاشتم
الان دیگه آماده بودم تا برم و قمار کنم
از پله ها پایین رفتم و از خونه بیرون زدم
وقتی داخل ماشین شدم به راننده گفتم که منو ببره بار..
(ویو ا.ت)
وقتی توی اتاق تنها شدم هر چی که شکسته بودم و روی زمین افتاده بود و جمع کردم و شروع کردم به تمیز کردن اتاق
چشمام و به زور باز میکردم خیلی خوابم میومد
مطمئنم الان ارباب رفته بود برای قمار و میتونستم بخوابم
زود زود کارم و تموم کردم و از پله ها بالا رفتم
ظهر شده بود و کسی خونه نبود
یعنی کجا رفتن
خواستم از عمارت خارج بشم و برم توی انباری ولی خیلی خسته بود پس...
زود برگشتم و قفل در و باز کردم که
همون لحظه شلاق به طرفم پرت شد
با دستم شلاق و گرفتم
به داخل اتاق نگاه کردم هر چی دستش میومد و پرت میکرد
این دختر روانی شده
چرا یهو اینجوری شد
کاری بهش نداشتم و فقط نگاهش میکردم
وقتی همه چیز و شکست البته بیشتر وسایلِ ها شیشه نبودن و نمیشکستن
خودش و روی زمین انداخت و گریه میکردم
دلم براش سوخت وارد اتاق شدم و جلوش ایستادم
سرش پایین بود و فقط گریه میکرد یعنی انقدر اینجا عذاب کشیده که اینجوری شده
دستم و روی سرش گذاشتم ولی سرش و عقب برد
+:بب..خش...ید.. من این..جا رو.. تمی.ز میکنم
درحالی که داشت اشکاش و پاک میکرد این و گفت بعدم سرش و بلند کرد و با خنده بهم نگاه کرد
اه .. هم داره گریه میکنه هم میخنده
پس عذاب کشیدن واقعا اینِ الان درک میکنم چرا گریه نمیکرد و فقط بی صدا اشک میریخت
گریه کردن دردش و کم میکنه ولی خندیدن باعث میشه دردش و توی خودش بریزه و نشون نده
الآنم میخواد همین کار و انجام بده جلوی من میخنده تا نفهمم حالش بده
و خب این نشون میده که واقعا تنهاست
بلند شد و وسایل تمیز کاری که هنوز گوشه ی اتاق بودن و برداشت توی
این حال میخواد اینجا رو تمیز کنه
اصلا به من چه چه ربطی به من داره
هر کاری بخواد میتونه بکنه
یهو انگار چیزی یادش اومد و به سمتم برگشت.
درحالی که داشت نگام میکرد به آینه ی توی اتاق اشاره کرد
+:می..تو..نم .. بپر...سم.. این.. بر..ای .
چیه (لکنت)
-: وقتی کسی از دستور من سرپیجی کنه به این اتاق میاد و به همون صندلی جلوی اینه بسه میشه تا وقتی شکنجه میشه خودش و ببینه و بفهمه که جلوی من یه آدم بی ارزش بیشتر نیست (سرد)
+:اوهوم
سرش و برگردوند و وسایل و برداشت وقتی داشت دنبال دستمال میگشت خمیازه ی کشید
وقتی به فکر آدمای دیگه هستی همین میشه ..
از اتاق بیرون اومدم و پله ها رو بالا رفتم آماده شدم و لباسای مشکیم و پوشیدم
اصلحه ام و پشتم گذاشتم
الان دیگه آماده بودم تا برم و قمار کنم
از پله ها پایین رفتم و از خونه بیرون زدم
وقتی داخل ماشین شدم به راننده گفتم که منو ببره بار..
(ویو ا.ت)
وقتی توی اتاق تنها شدم هر چی که شکسته بودم و روی زمین افتاده بود و جمع کردم و شروع کردم به تمیز کردن اتاق
چشمام و به زور باز میکردم خیلی خوابم میومد
مطمئنم الان ارباب رفته بود برای قمار و میتونستم بخوابم
زود زود کارم و تموم کردم و از پله ها بالا رفتم
ظهر شده بود و کسی خونه نبود
یعنی کجا رفتن
خواستم از عمارت خارج بشم و برم توی انباری ولی خیلی خسته بود پس...
- ۱۵.۱k
- ۰۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط